بحران آب، بحران نان، یا بحران مطالعه؟

ساخت وبلاگ

 

به نام خداوند جان و خرد

 

بحران آب، بحران نان یا بحران مطالعه؟ (قسمت اوّل)

 

«بحران آب» از کجا آمده و چگونه برطرف می شود؟ از آنجا که «بحران آب» تنها نیست، بهتر است ابتدا اهمّ بحران هایی که با آنها مواجه هستیم را به صورت گذرا مرور کنیم:

 

- بحران بیکاری (به ویژه جوانان تحصیل کرده) و ریزبحران های ناشی از آن.

- «بحران بالا رفتن سنّ ازدواج» و تبعات منفی ناشی از آن.

- بحران بالا بودن نرخ طلاق (البته این یکی در سال 1395 با یک اقدام ضربتی حل و فصل شد! بدین نحو که سازمان ثبت احوال تصمیم گرفت دیگر آمار طلاق را اعلام نکند!).

- بحران کاهش زادوولد و به پیری گراییدن جمعیّت.

- بحران سرطان

- بحران ریزگردها (به ویژه در شهرهای غرب و جنوب غربی).

- بحران مهاجرت نخبگان که طبق گفتۀ پرفسور حسین باهر به مرحلۀ چهارم آن، یعنی فرار ژن ها رسیده است. به این معنی که ژن های برتر از کشور خارج شده و لذا میانگین ظرفیّت ژنتیکی مردم جامعه، به ویژه برای نسل های آتی، تنزّل می یابد.

- بحران تصادفات جاده ای.

 

تمامی این بحران ها، بحران های فراگیری هستند که از یک سو، تمامی ما ایرانیان را آزار می دهند و از سوی دیگر، حل شدن آنها مستلزم هم فکری، هماهنگی و همکاری تمامی ماست.

 

علاوه بر موارد بالا، یک بحران دیگر هم هست که حتّی اگر نخواهیم به آن فکر کرده و در موردش قلم بزنیم، خود آن است که ما را رها نمی کند: «بحران نان». نه نویسنده می تواند فارغ از این بحران، آزادانه اندیشیده و قلم بزند و نه خواننده می تواند ذهنش را از نگرانی های مربوط به کسب روزی رها کرده و با آرامش به مطالعه بپردازد.

 

بحران های ریز و درشت دیگری هم وجود دارند که نام بردن از تمامی آنها لزومی ندارد مگر «بحران مطالعه» که در نگارش هیچ متنی نمی توان آن را نادیده گرفت، چرا که متن را برای «خوانده شدن» می نویسند و قابلیّت تأثیرگذاری متن تنها در صورتی بالفعل می شود که بخش عمده ای از ذینفعان آن را بخوانند.

 

با توجه به وجود «بحران مطالعه» در کشور، هر کس که بخواهد، در راستای همفکری با سایرین به منظور حلّ بحران ها جمعی، نکته ای که به ذهنش رسیده است را با دیگران در میان بگذارد (مانند نگارندۀ متن حاضر) باید کوتاه بنویسد، خیلی کوتاه؛ هر سطر اضافه معادل از دست رفتن صدها هزار خواننده ای است که در بهترین حالت فقط متن های کوتاه تلگرامی را می خوانند.

خب، چه باید کرد؟ یکی دو بحران که نیست، همه بر هم تأثیرگذاشته، یکدیگر را تقویت کرده و برای اصلاح دیگری مانع تراشی می کنند. در چنین شرایطی، از «چه باید کرد» بگذریم، چه می توان کرد؟ آیا اصلاً کاری می توان کرد؟!

 

از این سو، بحران نان می گوید «اجالتاً باید به فکر یک لقمه نان برای پر کردن شکم زن و بچه بود»، از آن طرف، بحران آب فریاد می کشد که «باید اندیشید، مطالعه کرد، قلم زد، آینده را دید و ...»، و درست در همین لحظه است که بحران مطالعه می گوید: سخن کوتاه باید، والسّلام!


_______________________________________________

به نام خداوند جان و خرد

بحران آب، بحران نان، یا بحران مطالعه؟ (قسمت دوّم)

در قسمت اوّل، اهمّ بحران های جامعه نام برده شده و اشاره شد که اینها بحرانهایی اجتماعی هستند که حل شدنشان مستلزم عزم، همفکری و همکاری دسته جمعی است.

همچنین، بیان شد که درهم تنیدگی بحران ها کار را بسیار مشکل کرده است. به ویژه بحران های «نان» و «مطالعه» که اوّلی ما متمرکز شدن بر مسائل شخصی و کوتاه مدّت سوق می دهد، و دوّمی همفکری با همدردانمان را ناممکن می سازد.

امّا این همه بحران از کجا آمده است؟ آیا تمامی مردم دنیا با این بحران ها دست به گریبان اند؟ آیا بحران های دیگری دارند؟ بیشتر از ما؟ کمتر؟ آیا ممکن است در حالیکه ما گرفتار این همه بحران ریز و درشت هستیم، مردم برخی جوامع با هیچ بحران جدّی مواجه نباشند؟ آیا خاورمیانه است که گرفتار بحران های متعددیست؟ کشورهای جهان سوّم؟ ...

اصلا «بقیّۀ مردم جهان» به کنار، آیا گذشتگان ما هم با این همه بحران مواجه بوده اند؟ مثلاً 50 سال پیش؛ آیا زمان شاه هم همین قدر بحران بود؟ دورۀ رضاشاه چطور؟ در عصر قاجار اوضاح چگونه بود؟ زمانی که صفویان بر کشور حکومت می کردند چه؟

مگر نه اینکه در روزگاری که غرب در بربریّت و قهقرا به سر می برد، جوامع اسلامی در اوج تمدّن بودند؟ مگر نه اینکه در آن روزگار، دانشمندان و علم جویان آنها بودند که مهاجرت کرده و به کشورهای ما می آمدند؟ نکند واقعاً توطئه ای در کار بوده است؟! امّا آنها که در اوج جهل و عقب ماندگی بودند چگونه می توانستند توطئه کرده و مسیر آیندۀ جهان را به سود خود تغییر دهند؟ مگر اینکه موجوداتی از سایر کرات آغازگر این توطئۀ شوم بوده باشند!

راستی «ما چگونه ما شدیم؟»، مایی که متمدّن بودیم، با کمترین بحران ها مواجه بودیم، مهد فرهنگ و دانش بودیم و ... چگونه به این حال و روز افتادیم؟ «غرب چگونه غرب شد»؟، غربی که در اوج جهل و تاریکی به سر می برد چگونه به جایی رسید که یک ماشین بدون سرنشین بر روی مریخ نشانده، از زمین کنترلش کرده و به وسیلۀ آن بر روی سنگ های مریخ آزمایش انجام می دهد؟ بیکن، لوتر، دکارت، کانت، کی یرکگارد، اسمیت، لاک، ماکیاولی و غیره حرف حسابشان چه بود؟ مگر تغییراتی که در دوران رنسانس در جهان بینی و نگرش غربیان رخ داد چه بودند که آیندۀ آنها اینقدر متفاوت شد؟ و ...

آیا فکر کردن به این پرسش ها خود یکی از دلایل حل نشدن بحران هایمان نیست؟ بهتر نیست به جای وارد شدن به این بحث های انتزاعیِ بی سر و ته، آستین بالا زده و دست به کار شویم؟ آیا بالاخره وقت آن نرسیده که آنچه در چنته داریم را رو کرده و به دنیا ثابت کنیم که هیچ کس هوش و توانایی ما را ندارد؟ مطالعه مان یک مقدار کم است، قبول، امّا این به معنای آن نیست که جاهل باشیم، بالعکس، اتّفاقاً از همۀ مردم دنیا هم بهتر می فهمیم. اگر «ایران بین دو انقلاب» را نخوانده ایم، به جایش صد و اندی قسمت سریال کیمیا را دیده ایم. اگر اصلا با دیدگاه های نظریه پردازانی چون همایون کاتوزیان، داریوش شایگان، سیّدجواد طباطبایی و غیره و غیره آشنا نیستیم، به جایش سریال معمّای شاه را قسمت به قسمت دنبال کرده ایم. اگر در مورد تاریخمان هیچ کتابی نخوانده ایم به جایش سریال های تاریخی زیادی دیده ایم. اگر در حالی به امام حسین (ع) عشق می ورزیم که حتّی یک کتاب هم در موردش نخوانده ایم، به جایش سر جمع به اندازۀ چند سال سینه و زنجیر زده و سریالهایی چون مختارنامه را به طور کامل نگاه کرده ایم. درست است که نمی دانیم اختلاف شیخ فضل الله نوری با مشروطه خواهان دقیقا بر سر چه بود امّا یک چیزهایی به گوشمان خورده است، حالا گیرم ندانیم آخوند خراسانی او را تأیید کرد یا طرد. درست است که در مورد وقایع سرنوشت سازی چون، صدور فرمان مشروطیّت، عزل محمّد علی شاه توسّط مجلس، به توپ بسته شدن مجلس، مقاومت جانانۀ مردم تبریز، شاه شدن رضا خان میرپنج، ملّی شدن صنعت نفت، کودتای 28 مرداد و غیره، سر جمع نمی توانیم دو صفحه مطلب بنویسم امّا در مورد انقلاب سال 57، نیم صفحه را که دیگر می توانیم بنویسیم؛ حتّی شاید هم یک صفحه. ... گیرم در مورد فارابی، غزالی، رازی، ابن رشد، خوارزمی و غیره هیچ چیزی ندانیم امّا اسم فردوسی، حافظ، مولوی، نظامی و چند نفر دیگر را زیاد شنیده و حتّی از هر کدام دو سه بیت هم بلدیم. باور نمی کنید؟! این هم یک مثال که فکر نکنید دروغ می گوییم: مولوی می گوید «این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا». اگر چه این قسمت ها از شعر معروف ملک الشعرای بهار را نخوانده و نشنیده ایم که می گوید «از شیمی و جغرافی و تاریخ، نفوریم/ از فلسفه دوریم» یا «این دود سیه فام که از بام وطن خواست» یا «این شعلۀ سوزان که برآمد ز چپ و راست»، امّا این قسمتش را که دیگر حفظیم که می گوید: «از ماست که بر ماست»!

---

 

بحران آب، بحران نان، یا بحران مطالعه؟ (قسمت سوّم)

عنوان فرعی این قسمت: «من ها» و «بحران ها»

1- وجود بحران های متعدّد این را به ذهن می رساند که «نکند همۀ این بحران ها شاخ و برگ های یک یا چند بحران ریشه ای باشند». مثلاً برخی صاحب نظران معتقدند تمامی بحران های ما تبعات یک بحران ریشه ای در «خرد و اندیشه» ما هستند و تا زمانی که «خرد و اندیشه» جایگاه شایستۀ خود را پیدا نکنند، هیچ بحران دیگری حل نخواهد شد، یا برخی دیگر بر آنند که ریشۀ این همه بحران، آن است که ما هنوز بر سر مسائل و موضوعاتِ جمعیِ بنیادین مان به قراردادی اجتماعی و یا حتّی یک توافق فراگیر حداقلی دست نیافته ایم.

 

2- «من ها»: «من ها» در مقابل «ما» قرار می گیرد. گروهی می توانند خود را «ما» خطاب کنند که در مورد مسائل جمعی شان به قراردادهایی اجتماعی رسیده باشند، یا حدّاقلی از توافق، یا لااقل به جایی رسیده باشند که حرف همدیگر را بفهمند. برای فهمیدن حرف همدیگر، «هم زبان بودن» کافی نیست، نیاز است افراد با بنیان های فکری و مفاهیم مورد نظر یکدیگر، و همچنین با معنای متفاوتی که از مقوله های بنیادین در ذهن دارند آشنا شوند. مقوله هایی مانند «آزادی»، «سعادت»، «مصلحت»، «دنیا»، «حیات جمعی» و غیره ممکن است برای افراد مختلف معناهای متفاوتی داشته باشند.

میردال، معتقد بود: «در مغرب زمین اختلافات اساسی در مسائل بنیادین اجتماعی، در فرایند طولانی همبستگی ملی یا تمامیت احساسات کاهش یافت. دولتهای رفاهی دموکراتیک جدید غرب در طی نیم قرن گذشته در مورد مصالح و آرمانهای ملی به نوعی هماهنگی آفریده ای (Created Harmony) نائل آمده اند» (درام آسیایی: ص. 32).

از آنجا که «فهمیدن حرف همدیگر»، هماهنگ شدن و حصول «قرارداد اجتماعی» فقط از طریق گفتگو امکان پذیر است، پس  «من ها» فقط از طریق گفتگوست که می توانند به «ما» تبدیل شوند، امّا مگر ما بر سر مسائل جمعیِ بنیادین مان گفتگو نداشته و نداریم؟ در جامعۀ ما نیز، هم در گذشته گفتگوهایی فراگیر وجود داشته، هم در حال حاضر شاهد گفتگوهایی جدّی هستیم و هم در آینده چنین گفتگوهایی خواهیم داشت. به عنوان مثال، روزگاری بحثمان بر سر این بود که «قرآن قدیم است یا حادث»، اتّفاقاً بحث خیلی جدّیی هم بود؛ آنقدر جدّی که خیلی ها در آن کشته شدند. دوره ای دیگر، مباحثه ای داغ و همگانی میان «حیدری»ها و «نعمتی»ها بر پا بود؛ تمام شهرهای ایران به «محلّه های حیدری» و «محلّه های نعمتی» تقسیم شده بودند. گفتگوها به اندازه ای پر رونق بود که «به زد و خورد انجامیدن آنها» اتّفاق عجیبی به حساب نمی آمد. خب، بحث طلبگیست دیگر؛ نباید سخت گرفت. 50 سال پیش، مباحث مان حول و حوش مفاهیم وارد شده از غرب مدرن بود، که نهایتاً موفق شدیم کمونیست های بی خدا را از میدان به در کنیم. احتمالا جوانترها چیزی دربارۀ آن نمی دانند. احتمالاً، نمی دانند که چقدر خطر رواج و گسترشش جدّی بود. همین قدر بدانند که «کمون» یعنی «خدا» و «کمونیست» یعنی «خدا نیست»! بگذریم. درست است که در نتیجۀ وجود «بحران مطالعه»، از بحث و گفتگوهای گذشتگانمان بی خبریم، امّا به هر حال اینگونه نبوده است که مردم بی گفتگویی بوده باشیم. اتّفاقاً، همواره بخش قابل توجّهی از توانمان صرف این گفتگوها شده و بخش عمده ای از نیرویمان در اصطکاک میان قطب های مخالفِ هم، تحلیل رفته است.

راستی، آیا 50 سال بعد، نسل های آتی چیزی در مورد بحث و گفتگوهای پر رونق ما خواهند دانست؟ ما که اصلاً نمی دانیم دعوای میان «طرفداران قدیم بودن قرآن» و «قائلان به حادث بودن آن» بر سر چه بود. حتّی اگر ناپرهیزی کرده و دربارۀ آن مطالعه کنیم، خواهیم دید که به هیچ وجه ارزش آن را نداشته است که اینقدر دو دستگی در جامعه ایجاد کرده و وقت و انرژی مان را هدر دهد. البته در مورد بحث میان «حیدری»ها و «نعمتی»ها شرایط یک مقدار متفاوت است: به لطف اصطلاح رایج «دعوای حیدری-نعمتی»، واژه های «حیدری» و «نعمتی» به گوشمان ناآشنا نیستند، امّا مگر بحثشان بر سر چه بود که وجب به وجب ایران یا برچسب «حیدری» خورده بود و یا «نعمتی»؟ اگر این قدر موضوع مهمّی بوده، چرا الان خبری از آن نیست؟ شاید محو شدن موضوعات پر بحث و گفتگوی گذشته نشان این باشد که این بحث ها بالاخره به نوعی تفاهم منتج شده و لذا کنار گذاشته شده اند! امّا آیا واقعا چنین بوده؟ اندیشمندی غربی، در قالب داستانی معروف، بخش عمده ای از بحث و دعواهای بشر را به دعوای میان «طرفدارن شکستن پوست تخم مرغ از طرف تیزترش» و «طرفداران شکستن پوست تخم مرغ از طرف پخ ترش» تشبیه کرده بود. نکند بحث و گفتگوها و قطبیّت های ما نیز از همان نوع باشد؟! نه، بعید است. این وصله ها به ما نمی چسبد. تازه، اگر هم موضوع بحث های داغ گذشتگان ما، آن قدرها که باید و شاید حیاتی نبوده، این ایراد به هیچ وجه به موضوعات پر بحث و جدل ما وارد نیست. اتّفاقاً قطبیّت های فعلی میان ما بر سر اهمّ مسائل است؛ بر سر حق و باطل است.

 

بگذریم، مطلب خیلی طولانی شد و صدها هزار خوانندۀ بالقوّۀ تلگرامی از دست رفت. راستی بالاخره نفهمیدیم، مایی که از یک سو، تنها دین حق، و ناب ترین حکمت کهن در اختیارمان است و از سوی دیگر، بر خلاف سایرین که تمام گفتگوهایشان بر سر لذّات پست دنیوی است، همواره دعواهایمان بر سر موضوعات متعالی و حق و باطل بوده است، چرا باید با این همه بحران مواجه باشیم؟! ما که قطعاً حقّیم، این که از بدیهیّات اوّلیّه است، نکند ایراد از «عالم هستی» باشد که با آن منحرف ها هماهنگ شده و به جای آنها، سر «من ها» را به سنگ می زند؟!

 

________________________________________

اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ

إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ

برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت‏ خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نوميد نمى ‏شود

(سوره یوسف، آیه ۸۷، ترجمه فولادوند)

 

به نام خداوند جان و خرد

 

بحران آب، بحران نان، یا بحران مطالعه؟ (قسمت چهارم)

عنوان فرعی این قسمت: از کدام بحران شروع کنیم؟

«بحران آب، نان، یا مطالعه؟»، پاسخ این پرسش به این بستگی دارد که از چه زاویه ای به آن بنگریم. به عنوان مثال، ممکن است منظور این باشد که «کدام شدیدتر است؟»، یا «کدام خطرناک­تر است؟»، «کدام ریشه ای تر است؟»، «کدام مزمن تر است؟»، و ... ، امّا شاید هیچ چیز مهم تر از این نباشد که «از کدام باید شروع کنیم؟».

 

اگرچه تأخیر در درمان هیچ بحرانی شایسته نیست، امّا به دو دلیل مجبوریم «اولویت بندی» کنیم: اوّل، محدود بودن توان مان و دوّم، وابسته بودن اصلاح برخی بحران ها به اصلاح برخی دیگر.

 

از نقطه نظرِ «تعیین نقطۀ شروع»، یکی از بحران های ما به مثابه قفلی است که تا گشوده نشود، امکان درمان سایر معضلات وجود ندارد: «بحران ناامیدی». معمولاً «بحران ناامیدی»، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، خود پیامد بروز سایر بحران هاست، امّا وقتی ایجاد می شود، این ظرفیّت را دارد که مسئولیّت «عدم اصلاح» را به تنهایی عهده دار شود.

 

در مواجهه با بحران های متعدّد، تا وقتی ناامید نشده ایم، موانع و خطرات زیادی در مقابل ما قرار دارند، امّا به محض آنکه ناامید شویم، فقط و فقط یک مانع پیش روی ماست، مانعی که در مقابل تمامی بحران های دیگر، مانند رشته کوه سر به فلک کشیده ایست در برابر چند تپۀ تفریحیِ کوچک.

 

در مواجهه با بحران های متعدّد، تا وقتی که ناامید نشده باشیم، خود را در مقابل مسیر پرمخاطره ای می بینیم که «هل من مبارز» می طلبد؛ مسیری که با مطالعه و آگاهی آغاز شده و با صبر و عمل پایان می پذیرد، امّا به محض آنکه ناامید شویم، دیگر نه «مسیری» پیش رویمان وجود دارد و نه حتّی «هدفی»، نه «چالشی» و نه حتّی «بحرانی»؛ فقط و فقط یک دیوار می بینیم، دیوارِ انتهای یک کوچۀ بن بست. بنابراین، نه «عمل» موضوعیّتی دارد و نه «کسب آگاهی».

 

در مواجهه با بحران ها، تا وقتی ناامید نشده باشیم، رستم، کاوه، آرش، سهراب و سایر اسطوره های تاریخی-ادبی مان، به امید جوانه زدن و شکوفا شدن، در تار و پود وجودمان حضور داشته و بذر ایمان، رشادت، ایثار و مردانگی می پراکنند، امّا به محض ناامید شدن، نه از اسطوره ها اثری خواهد ماند و نه حتّی از تاریخ مان.

 

در مواجه با بحران ها، تا وقتی ناامید نشده باشیم، ادبیات گهربارمان روشنی بخش چشم ها خواهد بود، امّا به محض آنکه ناامید شدیم، مولوی، حافظ، سعدی، نظامی، عطّار، شبستری، زاکانی، جامی و غیره و غیره فقط می توانند یادآور درس اجباریِ تاریخ ادبیات باشند.

 

در مواجهه با بحران ها، تا وقتی ناامید نشده باشیم، قرآن گرمابخش دل و جان مان است:

- وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ... (اگر او بر تو ببندد همه ره ها و گذرها / ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند)

- مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ... (به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد / گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید)

- وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا (سایۀ حق بر سر بنده بود / عاقبت جوینده، یابنده بود)

- وَكانَ حَقًّا عَلَينا نَصرُ المُؤمِنينَ

- فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (صبر کن کالصبّر مفتاح الفرج)

- وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ، وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (دوست نزدیکتر از من به من است)

- وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ (به هر منزل که بودم، با تو بودم)

-  وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا (به هر جنبده ای روزی رسان بی)

- اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (نومید کی توان بود از لطف لایزالی)

- لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ (هله نومید نباشی که تو را یار براند / گرت امروز براند، نه که فردات بخواند)

و ...

امّا به محض آنکه ناامید شدیم، این «هدایت و رحمت الهی»، تنها به جزئی زمینی از مراسم ختم و خاکسپاری فروکاسته خواهد شد.

 

«بحران ناامیدی» در استمرار یافتن تمامی بحران های دیگر، از جمله «بحران مطالعه»، نقش محوری دارد. حال و روز جامعۀ ما مانند حال و روز شخص بیماریست که در عین حالیکه از بیماری هایش به شدّت رنج می برد امّا در تکاپوی شناخت علّت بیماری ها و یافتن مرهم آنها نیست، چرا؟ چون «از درمان خود ناامید شده است».

 

به همان اندازه ای که «ناامیدی» تأثیر و گذار و تعیین کننده است، «امیدوار شدن» هم تحوّل آفرین و راهگشاست. پس، بیایید به ناامیدی از این در نرفته و لااقل فالی بزنیم، «بود که قرعۀ دولت به نام ما افتد».

 

وحید احسانی 

________________________________________

اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ

إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ

برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت‏ خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نوميد نمى ‏شود

(سوره یوسف، آیه ۸۷، ترجمه فولادوند)

زیرچترعلم اطلاعات ودانش شناسی ...
ما را در سایت زیرچترعلم اطلاعات ودانش شناسی دنبال می کنید

برچسب : بحران,آب,بحران,نان,بحران,مطالعه؟, نویسنده : ielahehlibe بازدید : 163 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:59